عشق و عاشقی
متن زیر در تاریخ86/2/7، ساعت: 7:6 عصر نوشته شده است.
¤ نیایش در واپسین ساعات...به هر که دوست می داری بیاموز که «عشق از زندگی کردن بهتر است» وبه هرکس که دوست تر می داری ، بچشان که « دوست داشتن از عشق برتر ».
خدایا
به من توفیق تلاش در شکست ، صبر در نومیدی ، رفتن بی همراه ، جهاد بی سلاح ، کار بی پاداش ، فداکاری در سکوت ، دین بی دنیا ، مذهب بی عوام ، عظمت بی نام ، خدمت بی نان ، ایمان بی ریا ، خوبی بی نمود ، گستاخی بی خامی ، مناعت بی غرور ، عشق بی هوس ، تنهایی در انبوه جمعیت و دوست داشتن ، بی آنکه دوست بداند
روزی کن .....
¤ نویسنده: جواد دادجوی
متن زیر در تاریخ86/2/7، ساعت: 7:5 عصر نوشته شده است.
¤ آهنگی در سکوت...¤ نویسنده: جواد دادجوی
متن زیر در تاریخ86/2/7، ساعت: 7:3 عصر نوشته شده است.
¤ آری...آری دوست داشتن زیباست گر چه پایان راه نا پیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست
خداوندا من در کلبه فقیرانه خودچیزی دارم که تو در عرش کبریاییت نداری زیرا من چون تویی دارم وتو چون خودی نداری.
¤ نویسنده: جواد دادجوی
متن زیر در تاریخ86/2/7، ساعت: 7:3 عصر نوشته شده است.
¤ روزی...¤ نویسنده: جواد دادجوی
متن زیر در تاریخ86/2/7، ساعت: 7:2 عصر نوشته شده است.
¤ ...¤ نویسنده: جواد دادجوی
متن زیر در تاریخ86/2/7، ساعت: 7:0 عصر نوشته شده است.
¤ آهای ادمیان...¤ نویسنده: جواد دادجوی
متن زیر در تاریخ86/2/7، ساعت: 6:59 عصر نوشته شده است.
¤ اگر...¤ نویسنده: جواد دادجوی
متن زیر در تاریخ86/2/7، ساعت: 6:58 عصر نوشته شده است.
¤ سخنانی از بزرگان...زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار . بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری .
خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد.
¤ نویسنده: جواد دادجوی
متن زیر در تاریخ86/2/7، ساعت: 6:50 عصر نوشته شده است.
¤ غروب عشق...تا ابد با درد و رنج خویش خلوت میکنم
رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد
من در این ویرانه ها احساس غربت میکنم
¤ نویسنده: جواد دادجوی
متن زیر در تاریخ86/2/7، ساعت: 6:45 عصر نوشته شده است.
¤ قصه ماهیگیر...باشه. خیلی تلاش کرد ماهی رو بگیره ......روی قلابش نون گذاشت ................. ماهی عازم دریا بود.
می دونست توی برکه موندگار نیست. ماهی بعد از کلی این طرف اون طرف کردن که راه دریا رو بره یابره
سراغ نون. بالاخره تو دام ماهیگیر افتاد. ماهیگیر با خوشحالی تمام ماهی رو از آب بیرون آورد. مدت زیادی
اونو تو دستاش گرفت. خیلی نگاش کرد. دید این ماهیه ناز و مهربونه.......دلش نیومد کبابش کنه......
ماهیه داشت تو دستای ماهیگیر جون می داد. بالهاشم شکستن.......ماهیگیر اونو دوباره به برکه انداخت
تا ماهی راه دریا رو بره .........ماهی آرزو کرد کاش تو دستای ماهیگیر می مرد اما با بال شکسته دریا
نمی رفت.
¤ نویسنده: جواد دادجوی
خانه
شناسنامه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
RSS
کل بازدیدها: 4810
بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 0
درباره خودم
![]() جواد دادجوی
عاشق غم |
لینک به وبلاگ
|
ْآرشیو یادداشت ها
اشتراک در خبرنامه