عشق و عاشقی

متن زیر در تاریخ86/2/7، ساعت: 6:45 عصر نوشته شده است.

¤ قصه ماهیگیر...
یه روز ماهیگیری به صید ماهی رفت.دوست داشت ماهیه درشت و قلدری رو بگیره که برا کباب کردن خوب

  باشه. خیلی تلاش کرد ماهی رو بگیره ......روی قلابش نون گذاشت ................. ماهی عازم دریا بود.

  می دونست توی برکه موندگار نیست. ماهی بعد از کلی این طرف اون طرف کردن که راه دریا رو بره یابره

  سراغ نون. بالاخره تو دام ماهیگیر افتاد. ماهیگیر با خوشحالی تمام ماهی رو از آب بیرون آورد. مدت زیادی

   اونو تو دستاش گرفت. خیلی نگاش کرد. دید این ماهیه ناز و مهربونه.......دلش نیومد کبابش کنه......

   ماهیه داشت تو دستای ماهیگیر جون می داد. بالهاشم شکستن.......ماهیگیر اونو دوباره به برکه انداخت

    تا ماهی راه دریا رو بره .........ماهی آرزو کرد کاش تو دستای ماهیگیر می مرد اما با بال شکسته دریا

    نمی رفت.


¤ نویسنده: جواد دادجوی

پیام های دیگران


¤ لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
شناسنامه

پارسی بلاگ
پست الکترونیک
 RSS 

کل بازدیدها: 4823

بازدید امروز : 28

بازدید دیروز : 0


درباره خودم

عشق و عاشقی

لینک به وبلاگ

عشق و عاشقی

ْآرشیو یادداشت ها

بهار 1386



اشتراک در خبرنامه