عشق و عاشقی
متن زیر در تاریخ86/2/7، ساعت: 6:34 عصر نوشته شده است.
¤ حرف دلم...نه دلم شکسته بود
نه حتی قطره ای اشک در چشم
حلقه زده بود
هرگز به زانو در نیامدم که به پایش بیفتم
هر چند او رو به رویم نشسته بود
بی آنکه مرا ببیند
و فقط نگاهش از من عبور می کرد
کاش آنقدر شفاف نبودم
آن وقت شاید مرا، خودم را هم می دید
کم کم بغضی راه گلویم را می بندد
باید برای دیده شدن کاری کرد
شیشه را فقط با آلودگی اش، با لکه هایش می توان دید
پس باید دامن شفافم را
به قطره های اشک آلوده کنم
کار سختی نیست
کافی است نگاهش کنم
دامنم لکه دار خواهد شد
اما هنوز در روبه رویم نشسته است
بی آنکه مرا ببیند
یا قطره های نشسته بر گونه های خشکم را
برای دیده شدن شیشه
فقط یک راه هست
راهی که همه همیشه از آن می گریزند
باید شکست تا دیده شد
پس با کمال میل شکسته می شوم
و به پایش می افتم
حالا هم بغض گلویم را گرفته
هم گریه کرده ام
هم شکسته ام
هم به پایش افتاده ام
اما هنوز در برابر من نشسته است
بی آنکه مرا ببیند
یا خرده شیشه های افتاده به پایش را.
¤ نویسنده: جواد دادجوی
خانه
شناسنامه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
RSS
کل بازدیدها: 4780
بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
درباره خودم
جواد دادجوی
عاشق غم |
لینک به وبلاگ
ْآرشیو یادداشت ها
اشتراک در خبرنامه