متن زیر در تاریخ86/2/7، ساعت: 7:5 عصر نوشته شده است.
¤ آهنگی در سکوت...
بپیچ ای تازیانه ! خرد کن ، بشکن ستون استخوانم را
به تاریکی تبه کن ، سایهی ظلمت
بسوزان میلههای آتش بیداد این دوران پر محنت
فروغ شب فروز دیدگانم را
لگدمال ستم کن ، خوار کن ، نابود کن
در تیره چال مرگ دهشتزا
امید نالهسوز نغمهخوانم را
به تیر آشیانسوز اجانب تار کن ، پاشیدهکن از هم
پریشان کن ، بسوزان، دربدر کن آشیانم را
بخون آغشته کن ، سرگشتهکن در بیکران این شب تاریک وحشتزا
ستمکش روح آسیمه، سر افسرد جانم را
به دریای فلاکت غرق کن ، آوازه کن ، دیوانهی وحشی
ز ساحل دور و سرگردان و تنها
کشتی امواج کوب آرزوی بیکرانم را
با وجود اینهمه زجر و شقاوتهای بنیان کن
که می سوزاند اینسان استخوان های من و هم میهنانم را
طنین افکن سرود فتح بیچون و چرای کار را
سر میدهم پیگیر و بی پروا ! و در فردای انسان
بر اوج قدرت انسان زحمتکش
به دست پینهبسته، میفرازم پرچم پر افتخار آرمانم را
¤ نویسنده: جواد دادجوی
پیام های دیگران
¤ لیست کل یادداشت های این وبلاگ