عشق و عاشقی
متن زیر در تاریخ86/2/7، ساعت: 6:35 عصر نوشته شده است.
¤ دختر ماه...رفت و با غمها مرا تنها گذاشت
چون نسیم تند پو از من گریخت
آهوانه سر به صحرا گذاشت
ماه را گفتم که: ماه من کجاست؟
گفت هر شب روی در روی من است
در دل شب هر کجا مهتاب هست
ماه تو بازو به بازوی من است
باغ را گفتم که او را دیده ای
گفت آری عطر این گلها از اوست
لحظه ای در دامن گلها نشست
نغمه جانبخش بلبلها از اوست
چشمه را گفتم: از او داری نشان؟
گفت او سرمایه نوش من است
نیمه شبها با تنی مهتاب رنگ
تا سحرگاهان در آغوش من است
از نسیم فرودینش خواستم
گفت هر شب می خزم در کوی او
این همه عطری که در چنگ من است
نیست جز عطر سر گیسوی او
ای رمیده! ای گریزان عشق من!
چشمه ای؟ نوری؟ نسیمی؟ چیستی؟
دختر ماهی، عروس گلشنی
با همه هستی و با ما نیستی
¤ نویسنده: جواد دادجوی
متن زیر در تاریخ86/2/7، ساعت: 6:34 عصر نوشته شده است.
¤ حرف دلم...نه دلم شکسته بود
نه حتی قطره ای اشک در چشم
حلقه زده بود
هرگز به زانو در نیامدم که به پایش بیفتم
هر چند او رو به رویم نشسته بود
بی آنکه مرا ببیند
و فقط نگاهش از من عبور می کرد
کاش آنقدر شفاف نبودم
آن وقت شاید مرا، خودم را هم می دید
کم کم بغضی راه گلویم را می بندد
باید برای دیده شدن کاری کرد
شیشه را فقط با آلودگی اش، با لکه هایش می توان دید
پس باید دامن شفافم را
به قطره های اشک آلوده کنم
کار سختی نیست
کافی است نگاهش کنم
دامنم لکه دار خواهد شد
اما هنوز در روبه رویم نشسته است
بی آنکه مرا ببیند
یا قطره های نشسته بر گونه های خشکم را
برای دیده شدن شیشه
فقط یک راه هست
راهی که همه همیشه از آن می گریزند
باید شکست تا دیده شد
پس با کمال میل شکسته می شوم
و به پایش می افتم
حالا هم بغض گلویم را گرفته
هم گریه کرده ام
هم شکسته ام
هم به پایش افتاده ام
اما هنوز در برابر من نشسته است
بی آنکه مرا ببیند
یا خرده شیشه های افتاده به پایش را.
¤ نویسنده: جواد دادجوی
متن زیر در تاریخ86/2/7، ساعت: 4:40 عصر نوشته شده است.
¤ حرف سکوت...¤ نویسنده: جواد دادجوی
خانه
شناسنامه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
RSS
کل بازدیدها: 4808
بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 0
درباره خودم
![]() جواد دادجوی
عاشق غم |
لینک به وبلاگ
|
ْآرشیو یادداشت ها
اشتراک در خبرنامه